۱۳۹۴ اسفند ۲۸, جمعه

سلام ای سرباز وطنم

ميدانى خواست ميليون ها هموطن صبورات چىست؟ 
هموطنان ات ميخواهند تا سنگر به سنگر نزدت آمده؛ جبین آفتاب سوخته و خاك آلود ولی پرنورت ، چشمان خسته ازبی‌خوابى وآزرده ات- ولی صبورو با وقارات، دستان سرد- ولى قلب گرم ات را بوسه زنند و سر تعظیم به پای پاکیزه‌گی، دیندوستی، وطندوستی،ایثارگری و قامت استوارات فرود بیاورند‍ تا اندکی توانسته باشند از تو و فداکاری هایت قدر شناسی کنند.
سربازم!
تو یگانه امید مردم ات هستی- ميدانى چرا؟ زيرا آنها مي دانند كه تو سربازى هستى كه سر می‌دهی اما سنگر نه! این تو هستی که در دفاع از وجب وجب خاك ات؛ از بدخشان تا سرپل، از جوزجان تا سمنگان، از فارياب تا به هلمند و نيمروز، از پكتيكا تا به ننگرهار-كنر- نورستان ایستاده‌ای. این تو هستی که در دفاع از اين مرز و بوم، در دفاع از نواميس ملى انگشتت را از ماشه و چشم‌ات را از جَرِى جَوَك تفنگ‌ات دور نمی‌گذاری. این برای آنست مبادا دشمن حريم‌ات، دشمن آرامش هموطنان‌ات، دشمن سياه دل و سياه روى مردم ات، دشمن تعالى و ترقى فرزندان وطن‌ات ترا غافل از وظیفه مقدس ات سازد و با چكمه‌هاى ناميمون و ناپاک‌اش به سنگر ات، به دِه و دِیار ات، به کوچه و پس کوچه ات، به شهر زیبایت، به ديوان و دفتر- سرانجام به ارگ نامدار ات، راه يابند!
مردم ات میخواهند جبین گشاده ات، چشمان تیز بین و دستان آهنین ات را به چشم بمالند و ببوسند!
اما سرباز عزیز وطنم! 
میدانم ترس و دلهره داری!
ترس و دلهره از دشمن نه!هر گز نه! به هیچ وجه نه! 
ترس و و دلهره از آبستن حوادثی که در ماحول ات میگذرند! ترس و دلهره از آنچه درکاخ های بلورین ومرمرین ، در کاخ های رنگین و مستحکم کابل ات میگذرد! ترس و دلهره از بهر آنست که تو آنچه را كه در میان دود و باروت ، میان خون و خاک ، با از دست دادن اعضای بدن ات ، با از دست دادن همسنگران عزيز ات، به ماه ها دورى از مادر سالخورده ات، خانم و اولادهای قد و نيم قد ات؛ و بالاخره به قيمّت ميليون‌ها ليتر خون ات بدست آورده اى ولی و صد افسوس در معاملات پیدا و پنهان ، ترفند ها و سهل انگاری های سیاسی بعضى کج اندیشان از دست ندهى! ترس و دلهره از اينكه تو در سنگرهاى داغ جنگ «مارجه و خُستك»، «برمل و گومل»، «اچين و كامديش»، «المار و اسمار» و ...... مصروف جنگ و دفاع باشى و در اينجا دشمنانت از عقب جبهه از كوه هاى سر به فلک هندوكش و بابا، از کوه سليمان تا كوه سپين غر و فيروز كوه، بالاخره تير كش ها و گنگره هاى بالا حصار و كاسه برج، عليه تو سنگر نگيرند!
آری! ترس و دلهره ات بخاطر اين است كه ميدانى احساس بعضى از هم ميهنان ات همچون اشك‌هاى يتيمان و بيوه زنان ميهن مان خشكیده اند، همچون سنگ‌هاى وطن مان رنگين ولى بى جان شده اند، و يا همچون گياهان كوهى‌مان از فضل طبیعت روييده اند، طفیلی بزرگ شده اند و دوباره در ريشه خشك شده اند. روزی و روزگاری گِردبادها نرم طبیعت همانگونه که آورده اند دوباره با خود برده اند. یا اینکه در دريا ها و بحر هاى بيگانه‌گان طعمۀ نهنگ‌های آدمخوار شده اند؟! يا اينكه بعضى از هموطنانت آنقدر بزرگ شده اند كه فكر مي‌كنند؛ هيچ‌ طوفانى به آنها گزند نتواند رساند!؟ و يا هم آنقدر از مكيدن خون هم‌نوعان خویش همچون جوك‌هاى خود پرورده، مست و مستان شده اند كه نمی‌خواهند وزش طوفان را احساس كنند!؟ يا اينكه ديوار هاى قصر ها نمي‌گذارند تا اشك يتيمان و بيوه زنان را ببينند!؟ يا اينكه آنها را از غرق شدن و فنا شدن پيتو و گودر ما، ده و دهات ما، كوچه و شهر ما هراس و باكى نيست و به قول معروف؛ "دنيا را آب بگيرد- مرغابى را تا بجلك پای اش است!" فکر می‌کنند!؟ و يا هم مي‌خواهند همچون سنگ هاى رنگين برجاى شان گران و سنگين بمانند!؟ يا هم آنها را باكى نيست که تا اميد ها، آرزو ها و اميال هاى كيها همچون گياه هاى خود رو ميرويند و خشك ميشوند و گِردباد حوادث آنها را از اين شهر به آن شهر، از اين مُلك به آن مُلك و از اين بحر به آن بحر با خود ميبرند!؟ 
اما سرباز عزیز وطنم!
نگران نباش، وبدان كه تنها نيستي و اين سرزمين سلطان محمود غزنوى، احمد شاه بابا، ميرويس خان، غازى محمد اكبر خان، مير مسجدى خان، احمد شاه مسعود و غازى محمد جان خان و ببرک خان و بابه مزارى و هزاران قاسم خان است، دشمن و همراهانش بدانند كه هزارها غازي و مليون ها سرباز افغان از نسل جوان و بزرگان قهرمان از وطن، ارزش هاي زنده گي مان دفاع ميكنند و در پهلويت هستند و به امید پنجاب و مزدوران سیاه دل و کور دل شان نمى نشينند!


۳ نظر: